رویاهای یک کافه چی

دل دیوانه

Shaqayeq Rahnama Shaqayeq Rahnama Shaqayeq Rahnama · 1403/05/03 16:49 ·

چراغ های کافه را خاموش کرد و کلیدش را که با دخترکی موفرفری آویز شده بود از جیب دامنش بیرون آورد و به آرامی در را قفل کرد.کلوچه های تازه را که دوستش آورده بود داخل سبد دوچرخه گذاشت و دسته ای گل برای خانه برداشت.رز هایی قرمز که با عروس های سفیدی احاطه شده بودند.در راه برای کوچولوی منتظر خانه بستنی شکلاتی و برای پدر خانه بستنی زعفرانی گرفت.در خانه را که باز کرد عطر غذا همراه با صدای ویگن تمام خستگی های روزش را با خود برد. در خیال بود و بند کفش هایش را باز میکرد که صدای قهقه های پدر و دختر تمام رشته های خیالش را به آسودگی خاطر پیوند زد.دهانش را برای سلام کردن باز کرد که با دیدن دخترکش با لباس های آردی و دستان خمیری بلند خندید.دخترک با شتاب خود را در آغوش مادر جا داد و حالا هر دو لباس هایشان آردی بود.پدر خانواده با دیدن این صحنه با اعتراض خود را به آن ها رساند و هر دو نفر را غرق در آغوش خود کرد و ویگن همچنان میخواند،دل دیوانه دل دیوانه...

رقص در کافه

Shaqayeq Rahnama Shaqayeq Rahnama Shaqayeq Rahnama · 1403/05/03 11:29 ·

در چوبی کافه را باز کرد.سطل های رنگی گل ها را بیرون مغازه چید.صندلی های پایه بلند را روبروی پنجره کوچک آبی رنگی که فضای داخل را درون خود به نمایش گذاشته بود ،قرار داد.باران ریزی شروع به باریدن کرده بود؛سایه بان کافه با صدای جیرجیر آرامی شروع به باز شدن کرد.وارد کافه شد،میز و صندلی ها را به گوشه ای کشید و با جاروی چوبیش که بوی کوچه های بارانی ماسوله را میداد شروع به تمیز کردن کافه کرد.گل ها را آب داد و نوازش کرد.همزمان با روشن کردن دستگاه قهوه ساز روی گرامافون صفحه قدیمی گذاشت و با آن شروع به خواندن کرد.بوی قهوه تازه آسیاب شده تمام فضای کافه را در بر گرفته بود،با قهوه ای در دست و جارو در دست دیگر ،با دامن گل گلی و موهای پیچ و تاب خورده اش دور کافه میرقصید.صدای باز شدن در و آهنگ آویز بالای آن چشمانش را به سمت در کافه کشاند.چشمانش با دیدن دخترکی با موهایی فر شبیه به موهای خودش که با پاپیون صورتی زیبایی بافته شده بود برق زد.دخترک دامنی به زیبایی دامن مادر اما کوتاه تر و پیرهن سفیدی که اثر شکلات های دور لبش روی آن دیده میشد پوشیده بود.خنده ای به زیبایی گرمای خورشید داشت و با گفتن مامان جونم سلام،مادر را در آغوش گرفت و همراه او تمام کافه را رقصید.