رقص در کافه

Shaqayeq Rahnama Shaqayeq Rahnama Shaqayeq Rahnama · 1403/05/03 11:29 · خواندن 1 دقیقه

در چوبی کافه را باز کرد.سطل های رنگی گل ها را بیرون مغازه چید.صندلی های پایه بلند را روبروی پنجره کوچک آبی رنگی که فضای داخل را درون خود به نمایش گذاشته بود ،قرار داد.باران ریزی شروع به باریدن کرده بود؛سایه بان کافه با صدای جیرجیر آرامی شروع به باز شدن کرد.وارد کافه شد،میز و صندلی ها را به گوشه ای کشید و با جاروی چوبیش که بوی کوچه های بارانی ماسوله را میداد شروع به تمیز کردن کافه کرد.گل ها را آب داد و نوازش کرد.همزمان با روشن کردن دستگاه قهوه ساز روی گرامافون صفحه قدیمی گذاشت و با آن شروع به خواندن کرد.بوی قهوه تازه آسیاب شده تمام فضای کافه را در بر گرفته بود،با قهوه ای در دست و جارو در دست دیگر ،با دامن گل گلی و موهای پیچ و تاب خورده اش دور کافه میرقصید.صدای باز شدن در و آهنگ آویز بالای آن چشمانش را به سمت در کافه کشاند.چشمانش با دیدن دخترکی با موهایی فر شبیه به موهای خودش که با پاپیون صورتی زیبایی بافته شده بود برق زد.دخترک دامنی به زیبایی دامن مادر اما کوتاه تر و پیرهن سفیدی که اثر شکلات های دور لبش روی آن دیده میشد پوشیده بود.خنده ای به زیبایی گرمای خورشید داشت و با گفتن مامان جونم سلام،مادر را در آغوش گرفت و همراه او تمام کافه را رقصید.